خوش آنكه حلقههاى سر زلف واكنى
ديوانگان سلسلهات را رها كنى
كار جنون ما به تماشا كشيده است
يعنى تو هم بيا كه تماشاى ما كنى
كردى سياه زلف دو تا را كه در غمت
مويم سياه سازى و پشتم دو تا كنى
تو عهد كردهاى كه نشانى به خون مرا
من جهد كردهام كه به عهدت وفا كنى
من دل ز ابروى تو نبرم به راستى
با تيغ كج اگر سرم از تن جدا كنى
گر عمر من وفا كند اى ترك تندخوى
چندان وفا كنم كه تو ترك جفا كنى
سرتا قدم نشانه تير تو گشتهام
تيرى خدا نكرده مبادا خطا كنى
تا كى در انتظار قيامت توان نشست
برخيز تا هزار قيامت بهپا كنى
دانى كه چيست حاصل انجام عاشقى
جانانه را ببينى و جان را فدا كنى
شكرانهاى كه شاه نكويان شدى به حسن
مىبايد التفات به حال گدا كنى
حيف آيدم كز آن لب شيرين بذلهگوى
الاّ ثناى خسرو كشورگشا كنى
آفاق را گرفت فروغى فروغ تو
وقت است اگر به ديده افلاك جا كنى
(فروغی بسطامی)
:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1